افسر پلیس جلوی باجه تلفن میآید و به استوارت میگوید برای امنیتش باید از باجه تلفن بیرون بیاید. استوارت در جواب میگوید نه اون بیرون امن نیست! چند دفعه بگم نمیتونم ازین باجه بیام بیرون. اینجا رو دوس دارم اینجا همه دنیای لعنتی منه!». کارگردان با روایت یک موقعیت مهیج به بیننده میگوید که موبایل و تلفن چگونه میتوانند برای اخلاق» و زندگی» دارندگانشان مخرب باشند. کما اینکه در فیلم از شخصیت اصلی گرفته تا شخصیتهای فرعی مثل ها و حتی افسر پلیس دچار مشکلات اخلاقیای هستند و تلفن» توانسته است ابزار مناسبی برای انجام یا پنهان کردن کارهای زشتشان باشد. وقتی این ابزار، با تیراژ میلیونی در اختیار همگان است؛ چه اتفاقی میافتد اگر انسانها از آن سوءاستفاده کنند؟ جواب آن در سکانس کشته شدن لیان داده میشود. وقتی لیان، مردِ صاحبِ ها در درگیری با استوارت برای بیرون کشاندنش از باجه تلفن کشته میشود و همه فکر میکنند استوارت او را کشته است؛ در حالی که ها ترسیدهاند و به استوارت میگویند تو با تفنگ او را کشتی استوارت فریاد میزند من تفنگ ندارم. فقط تلفن کوفتی دستمه!». استعاره تلفن قاتل؛ تلفنی که میتواند مثل یک تفنگ باشد و زندگی را از آدمها بگیرد!
در پایان فیلم، فشارهای دراماتیک بر روی استوارت که از ناحیه فرد تک تیرانداز و افسر پلیس وارد میشوند به اوج میرسند و استو مجبور میشود شخصیت واقعی خودش را برملا کند تا از باجه تلفن رهایی پیدا کند. او جلوی دید همگان و دوربینهای تلویزیونی میگوید که یک رومهنگار معمولی است که رویایش آشنایی با هنرپیشههای مشهور است و ازینکه پولش را خرج خرید کت و شلوار ایتالیایی میکند لذت میبرد چون شخصیت تو خالیاش را مخفی میکند تا دیگران فکر کنند آدم مهمی است. ساعت مچی دو هزار دلاریاش نیز تقلبی است. او پسری(شاگردش) را دنبال خودش میکشاند چون تنها کسیست که فکر میکند او آدم مهمی است. او کسیست که مدام با تلفنش به دوستانش، رومهها و مجلات دروغ میگوید. او هنگام تماس با پم(دوست دخترش) حلقه ازدواجش را از دستش بیرون میآورد و اساسا شخصیت توخالی و متظاهری دارد. پس از این اعترافات است که او میتواند از باجه تلفن آزاد شود و به زندگی عادی خود برگردد. و فرد تکتیرانداز به خواسته اصلی خود راه رفتن انسان در مسیر درست» میرسد.
------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
پ.ن: بخشی از نقد فیلم باجه تلفن که به اجبار امتحانات، مشغول نوشتنش هستم. فیلمی که دیدنش بسیار مناسب احوالات این روزهایمان است.
کاش کسی با تفنگ دوربیندار وادارمان میکرد به زندگی عادی خود بازگردیم!
درباره این سایت